اهورا پی سی
اهورا پی سی

 از صبح تا به حال كه بايد خورشيد غروب كرده باشد چشم به راه عزيزي مانده ام

 كه حضورش گرمي بخش لحظاتم است

آسمان چند روزي است كوتاه تر شده. دست دراز كني مي تواني لمسش كني.

 به ياد آن روزها هستم كه در آسمان چيمه رود، آنجايي كه فاصله من و او تنها يك نفس بود،

 بلند پروازي مي كردم. بي حوصلگي مفرط گريبان وجودم را گرفته.

 هرچند سعي ميكنم ظاهرم را حفظ كنم تا آدمهايي كه ارتباطي با من دارند

متوجه چيزي نشوند، اما همچنان نگراني فاش شدن ضربان قلبم را ... 

شبها در اتاق در بسته مي خوابم

 كه نكند درخواب حرفي بزنم يا چيزي بگويم كه ... کاش دستی می‌داشتم 

بلند و پرده‌ی اين ابرهای تيره را پاره می‌کردم، آفتاب را لمس می‌کردم.

 انگار اينجا زيادی سرد است! بس است ديگر. پ.ن: بي تو حتي زنده بودن،

 بي هدف نفس كشيدن، تا ابد تو رو نديدن واسه من رنج و عذابه ...

 

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





ارسال در تاريخ شنبه 11 تير 1390برچسب:, توسط اهورا